خدمت

خدمت

معتقدم؛
خدمت به خلق خدا، در فرهنگ تعالیم قرآن و عترت، ارزش و ثواب فراوانی دارد. حتّی در روایات، دستگیری از دیگران و گره گشودن از مردم، نسبت به برخی اعمال عبادی نظیر حج یا عمرۀ مستحب، از ثواب والاتری برخوردار است. هر کس باید از آنچه دارد به دیگران انفاق کند. کسی که مال دارد، به‌اندازۀ توان از‌ دیگران دستگیری کند. آنکه علم دارد، از ترویج علم خود دریغ نکند، آنکه از قلم توانا برخوردار است، قلم خود را در راه سعادت دیگران به کار گیرد. آنکه وجاهتی دارد، از آبرو‌ و شخصیّت خود، برای حلِّ مشکلات مردم استفاده کند. آنکه قدرت و ریاستی دارد، از آن در جهت خدمت استفاده کند. و بالأخره آن کسی که هیچ چیز ندارد، لااقل به دیگران دعا کند و برای همنوعان خود، خیر و خوشی بخواهد.

خدمت در افسران خدمت در آپارات خدمت در اینستاگرام خدمت در مستضعفین خدمت در روشنگری خدمت در شبکه های اجتماعی
طبقه بندی موضوعی

خنده ی ملائکه به کل عوضم کرد

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۸ ب.ظ

مرده بودم و بدنم در تابوت، به سمت خانه ی ابدی می رفت، بیچاره شوهرم که زیر لب افسوس می خورد: "کاش کمی، و فقط کمی بهتر زندگی می کردی! کاش گوش شنوا داشتی به حرفم گوش می کردی، وقتی می گفتم ظاهرت را همچون دلت پاک کن! کاش با آن چهره و زلف، دل ها را به حسرت نمی گذاشتی و ای کاش ..."

راست می گفت، چون خود را مرده دیدم، تیر هایی که شیطان با کمان زلف من به چشم ها زده بود را دیدم، دیدم که چه سیلابی از خون جگر بر قبرم جاری کرده بود. 
و چه زود تنها شدم، کاش یک نفر فریادهای ملتمسانه ام را می شنید که :"بمانید، مرا در این قبر تنگ و تاریک تنها نگذارید ..." 
از دور صدایی آمد مبهم. نزدیک می شد، صدا صدای قهقهه هایی ترسناک بود. نزدیک تر شدند، دو نفر بودند، نام هاشان چه بود ؟ ... ها! یادم آمد!... نکیر و منکر ... اما چرا اینقدر می خندند؟ مگر کارشان سوال نیست؟ مگر نباید سین جینم کنند از اعمالم؟ 
صدای قهقهه های آنها چون مته ای در سرم فرو می رفت ... نزدیک تر  آمدند، چهره های ترسناکشان در آن تاریکی سنگین نمایان شد. خنده هاشان به یک آن تبدیل به اخمی شد که بر شانه هایم سنگینی می کرد بند های کفنم به یکباره فشاری بر بدنم آوردند که تمام خاطرات زندگیم از جلوی چشمانم گذشت. با نگاه به کفنم اشاره کردند و با صدایی ترسناک تر از وحشت گفتند:   
تو که در دنیا بدنت را برای هر نامحرمی آراستی، پوشش آن از نظر ملائکه تو را چه سود است؟ خیال کردی اعمال سوءت از نظر پروردگارت و فرشتگانش پنهان می ماند؟ آیا پنداشتی کفن سپیدت درون سیاهت را هم می پوشاند؟ 
سپس فریا برآوردند: ای ملائکه ی خدا، ای اموات و ای مقربان درگاه ایزد، بیایید و ببنید کسی را که در دنیا در آرایش خود برای بیگانه اسراف می کرده، اکنون چگونه به طمع بخشش خود را در کفن پیچیده ! "
از  آسمان ها و زمین چشم هایی نمایان شدند که بر من نگاه هایی تعجب آمیز و طعنه دار می انداختند. از سنگینی این نگاه ها فشاری بر قبرم می آمد که مرا در عمق زمین فرو می برد ... ناگهان گلوله ای از آتش بر سرم فرد آمد ... 
با جیغی از خواب پریدم ... اشک و عرق بر صورتم بود ... از آن شب، خنده ی ملائکه به کل عوضم کرد...

به نقل از حجاب برتر
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۱
خدمت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی